به نظرتون پرواز رو چطوری بزنم
نتونه دیه ازم بگیره؟
وقتی میشینه پای نوشتن پروپوزال رفیقش
از خواب و حمام و آرامشش میزنه
بعد حاضر نیست واسه خودش بشینه و
تمرکز کنه و پایان نامشو پیش ببره .
البته که نیاز ب راهنما داره و کسی نیست!
شاید منم مثل خودم کسی رو داشتم
این ترم دفاعمم کرده بودم.
چگونه میشود پرواز را کنترل کرد؟
زمان استراحتت داره طولانی میشه
حتی اگر بهت حق بدم که خستهای مریضی سر درد داری
یه جورایی دارم بهت وقت میدم بیشتر گند بزنی و تنبل تر بشی ...
خودت مثل بچه خوب خودتو جم کن و بلند شو
امضا مدیر پرواز
اگر دوران سختی را میگذرانید، امیدوار باشید زیرا روزهای بهتری در راه است! خدا میخواهد شما را نجات دهد، حتی میخواهد باعث شکوفایی بهتر شما شود، و تمام آنچه را که از دست دادید، و چه بسا بیشتر از آنرا به شما بازگرداند!
به خود بهترتان تبدیل شوید / جول اوستین
دو روز پیش گفتن بیاید یجا درمورد دورانی
یک پنجره این خانه به دیوار ندارد۱۷سالش بوده . پدر بزرگم ۴۵ سالش بوده .
تو شمرون عروسی گرفتن . توی باغ بزرگ .
اطرافیان قبول نمیکردن و پدربزرگم راضیشون کرده .
پدر بزرگم با برادرش رفته بودن کویت .
تحمل نمیکنه و برمیگرده .
راه پول دراوردن رو بلد بوده .رشد خوبی داشته .
ولی این دل رحمیمن از ایشون نشات گرفته
ی صندق پر از چک و سفته از این و اون هست .
اومدن فرش دستی گرفتن بردن و پولشو ندادن .
مادر بزرگم میگه همیشه وانت وانت تو خونه وسیله میومده.
تُن تُن برنج پیاده میشده .
همیشه خونشون پر از مهمون بوده و در خونه باز .
چقدر سختی کشیده و رو پای خودش بوده .
هم زن بوده هم مرد برای بچههاش .
پدر بزرگم سال۹۱ فوت کردن و میگه هرچی بود گذشت
الان که نیست تموم شده رفته .
هرموقع حالش رو به راه بود برامون میزد میرقصیدیم.
آهنگای محلی و بختیاری میخوند .
چقدر خوش بودیم . 😁
تا حالا براش نوه خوبی نبودم .باید زیاد یادش کنم .
یک ساعت با مشاور حرف زدم
تش بجای کمک کردن میگه اگر خواستی
درمان بشی به واتس اپم پیام بده
الان بخاطر مادرت زنگ زدی
جا داشت فحش عمه و خاله بهش بدم
تلفن رو بکوبم تو سرش
چندش میگه از صدات خوشم اومد
چقدر مهربونی و فلانی و بیساری ...
زنگ زدم هندونه بذاری زیر بغلم؟
نکنید از این کارای ساعت زر زدم دستم درد گرفت
تلفن دستم بود خدایاااااا
ولی کلییییی حالشو گرفتم انقدر کیف داد
نیازه کسایی ک فکر میکنن بالان بگی بیان پایین نفس بگیرن
زندگی این هفته پرواز اینطوری پیش میره
خونه مادر بزرگ و دیدن سریال قدیمیبا ایشون
با یکی سری موضوعاتی حرف میزدم .
انقدر پُر بود گفتم ۴۰سالشه ولی ب صداش ۳۰میومد
خیلیییییییییی تو زمینهای ک سوال کردم علم داشت .
ولی فهمیدم۱۷سالشه
با فصل پاییز ست شدم و برگ ریزان گشته ام
پرواز قدرت تفکیکش رو از دست داده
شایدم خودش مقصر نیست که همه جور آدمیدورشن
به نظرتون چطور میتونه سختگیری کنه
آدمای دورش رو ازی فیلتری رد کنه
ی جورایی چون با آدمای دورش همرنگ میشه
نمیخوام اینطوری شکل بگیره
میخوام خودش باشه و چیزایی ک میخواد رو دورش داشته باشه.
حال روحیم جالب نبود .
بخاطر احراز هویت مادر بزرگم رفتم خونشون
بعد ناهار زده یکی از شبکهها میگه این فیلمه خیلی قشنگه
میبینی ؟
سرمو با بی حالی اوردم بالا ک ببینم کدومه
یهو دیدم فیلم ایمان (سرنوشت) شروع شد .
ی جوری حالم خوب شدااااا اصلا خودم موندم .
عزیزم میگه دوستش داری؟
گفتم دی وی دیشو گرفتم انقدر دوستش داشتم
کلشو دیدم و عاشقشم .
برگشته لی مین هو رو نشون میده میگه خیلی شجاعه
خیلی دوستش دارم .
😍😍😍😍
خب من دارم ذوق مرگ میشم ک عزیزم
هم بازیگر مورد علاقمو میدوسته😍😍😍
خیلی نیاز داشتم به چنین حال و هوایی
هوای دوران دبیرستان و شوق و ذوق اون روزها
دیدن سریالای کرهای و غرق شدن تو هر چیزی
جز دیدن خودم ....
من برم لی مین ببینم کلی جیغ بزنم و کیف ببرم😁
برای بار اولی بود که بین آدم بزرگا و کله گُندهها
میشستم و حرف میزدم و مثلای کسی بودم
ی جلسه کاری بود یا شروع یک شرکت سهامیخاص
باید با فاطمه اساسنامه رو بررسی کنیم آره با خودتم
خیلی حدی و رسمیبودم ولی همه با تیپ رسمیبودن
من چطوری؟ باورتون نمیشه با تریپ اسپورت
حس کردم پسرخالم میخواد کله نازنینمو بکنه
ولی روش نشد چیزی بگه و بکوبونتم .
چون از طرف اوشون دعوت شده بودم و آبروش بودم .
ولی خداییش چ کار پر درآمدی بود طرحشون .
دختری ک کار رو پرزنت کرد معماری خونده بود ولی
از بعد لیسانسش تو کار پزشکی وارد شده .
اونیم ک ب عنوان وکیل شرکت معرفی شده مهندس شریف بود.
عروسخاله جان مهندس آی تی بودن و مطالعات روانشناسی داشتن.
من بودم فقط ک اون وسط قرار شده بحثای حقوقی رو بررسی کنم.
تو معرفی خودمون انقدر همه مدرکشون یچی بود و کارشون
یچی دگ حس کردم منم باید یچی دگ بگم و چیزی نداشتم بگم
ولی در کل اعتماد به نفس ندارم .
واقعا ندارم وقتی بهم میگفتن نظرت رو بگو
قرارداد قبلی مشکلات داشت و سوال داشتم ولی روم نمیشد .
برای اولین بار کلییی با بچه پسرخالم بازی کردم.
تعداد صفحات : 1